نکودیدار. که ظاهرو قیافه ای خوش و مطبوع و پسندیده دارد: دی همی آمد از بر سلطان آن نکومنظر نکومخبر. فرخی. یمین دولت محمود شهریار جهان خدایگان نکومنظر و نکومخبر. فرخی. شادمان باد و به هر کام که دارد برساد آن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر. فرخی. خدای مهر نبوت نمود باز به خلق از آن رسول نکومخبر نکومنظر. ناصرخسرو
نکودیدار. که ظاهرو قیافه ای خوش و مطبوع و پسندیده دارد: دی همی آمد از بر سلطان آن نکومنظر نکومخبر. فرخی. یمین دولت محمود شهریار جهان خدایگان نکومنظر و نکومخبر. فرخی. شادمان باد و به هر کام که دارد برساد آن نکوخوی نکومنظر نیکومخبر. فرخی. خدای مهر نبوت نمود باز به خلق از آن رسول نکومخبر نکومنظر. ناصرخسرو
اندک التفاتی. مختصر عنایتی: آنچه سلطان کند به نیم نظر نکند دولت این درست بدان. فرخی. صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند. حافظ
اندک التفاتی. مختصر عنایتی: آنچه سلطان کند به نیم نظر نکند دولت این درست بدان. فرخی. صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید خوبان در این معامله تقصیر می کنند. حافظ
منظر شاهانه. (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما: به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی. تو پور جهان نامور مهتری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی
منظر شاهانه. (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما: به پیمان شکستن نه اندرخوری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی. تو پور جهان نامور مهتری که شیر ژیانی و کی منظری. فردوسی
کسی که نیک حضور باشد. (غیاث اللغات). کسی که خوشروی باشد و دارای محضر خوش بود. (ناظم الاطباء). خوش معاشرت. (فرهنگ فارسی معین) ، مهربان. خوش رفتار. نیک سیرت. خوش برخورد: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان). در همه حال نیک محضر باش تا همه وقت محترم باشی. سعدی. دو کس چه کنند ازپی خاص و عام یکی نیک محضر دگر زشت نام. سعدی. نهد مهر مهر تو برسینه او قضا هرکه را نیک محضر برآرد. ظهوری (از آنندراج). ، آنکه در غیبت و در حضور مردمان را به نیکی یاد کند. (آنندراج)
کسی که نیک حضور باشد. (غیاث اللغات). کسی که خوشروی باشد و دارای محضر خوش بود. (ناظم الاطباء). خوش معاشرت. (فرهنگ فارسی معین) ، مهربان. خوش رفتار. نیک سیرت. خوش برخورد: ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر. (گلستان). در همه حال نیک محضر باش تا همه وقت محترم باشی. سعدی. دو کس چه کنند ازپی خاص و عام یکی نیک محضر دگر زشت نام. سعدی. نهد مهر مهر تو برسینه او قضا هرکه را نیک محضر برآرد. ظهوری (از آنندراج). ، آنکه در غیبت و در حضور مردمان را به نیکی یاد کند. (آنندراج)
دیداری. منظری. منظرانی: طریر، مرد نیکومنظر و دیداری. (یادداشت مؤلف). خوش سیما. نیکولقا: هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین. فرخی
دیداری. منظری. منظرانی: طریر، مرد نیکومنظر و دیداری. (یادداشت مؤلف). خوش سیما. نیکولقا: هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین. فرخی